همیشه برایم آغازیست از دوست داشتنت!

یکسال پیش دوباره نوشتن رو از اینجا آغاز کردم .... روزهایی که برای من ابتدای بودنی شدند ... آغاز دوباره ای که باید با حقیقت و بصیرت آشکاری شروع می شد.... فکر می کنم بزرگترین و بهترین تصمیم اون روزها خواستن بودنم و پیدا شدنم بود ... بها به قلبم و سعی در مراقبت از جوانه ای که تازه دوباره سبز می شد و این بار باید با نور عشق و احترام و حقیقت سرآغاز شروع یک نور یک پویایی خاص و یک زندگی جاری می شد.... جوانه ای که با بذر صبر و صبر و صبر و مراقبت سخت و آگاهانه پیدا شده بود .... و امروز چیزی فراتر از آنچه در نهایت خیال تصور می کردم مرا در بر گرفته و شاخ و برگ و سایه اش و حتی تنه تنومندش برایم یک دنیا پویایی عشق اطمینان امید و اراده به ارمغان آورده .... من خوب فهمیده ام که ابتدای راهم و هیچ رسالتی جز آبیاری و نوازش درخت سبز زندگی مان ندارم ... و مقاومتی که هردو جانانه در برابر طوفان ها می کنیم تا خم نشویم و نشکنیم ...  

دیروز شنبه شلوغ آخر ماه رو مغرورانه مرخصی گرفتم تا با تو باشم و از صبح تا شب پیش تو بودم .... حقیقتا گاهی فکر می کنم نمی شد خوشبخت تر از این باشم ... نه این که سختی نبوده ... بوده ... نه این که غم نبوده ... چرا بوده ولی با هم بودیم و گذشتیم تا با هم حتی اگر کمی به کمال و مرحله ای بالاتر از عشق برسیم ...  

پارسال این روزها که هنوز سرباز بودم فقط فکر می کردم ... به گذشته هام به آینده ام ... و به تصمیمی که سهم خودم رو از عشق و محبت و کل این دنیا می خواستم ...  

من دقیقا از لحظه ای که برای عشق ورزیدن با اطمینان و از ته قلبم مصمم شدم تا این لحظه کلی روشنایی و سپیدی و امید توی زندگیم پیدا کردم ... و تو باعث این اطمینان بودی ... امروز که ندیدمت حتی مکالمه های طولانی هم دلم رو آروم نمی کنه ... می خوام زودتر بخوابم تا تورو در خواب ببینم تا فردا بشه و دوباره پیش هم باشیم .... 

دوستت دارم مهربانم ... دوستت دارم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد