تو گفتی ... و خداوند پاسخ داد ...

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش  بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟

»صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!» 

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.دفعه آینده که کلبه ما در حال سوختن است به یاد آوریم که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. 

برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد: 

تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است» 

تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم» 

تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد» 

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است» 

تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد» 

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی» 

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد» 

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام» 

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام» 

تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار» 

تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام» 

تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام» 

تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»

نظرات 2 + ارسال نظر
رهگذر چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:33 ب.ظ http://barmakhide.persianblog.ir/

سلام
وبلاگ جالبی داری دوست عزیز
اگر مایل به تبادل لینک بودی واسم کامنت بذار
موفق باشی

سارا پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ق.ظ http://gahi.blogsky.com

خدا با ماست...خدا با ماست. نبینم نا امید باشی.مگه من برگ چغندرم. همه دلواپسی هاتو بگو به جان نیوش می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد