فاتحان

 ما امشب مسابقه رو باختیم و تمام امیدمان برای قهرمانی تمام شد ... من چون از بازی قبلی مصدوم شدم نتونستم بازی کنم فقط روی سکوها نشسته بودم و نگاه کردم و یواشکی و بعضی وقتا بلند بلند حرص خوردم ... خیلی دلم می خواست تو این بازی باشم ... اما خب نشد! .... امشب همینطور که بازی رو می دیدم خوب برام جا افتاد که یه لحظه فقط یه لحظه انتخاب و تصمصم درست می تونه توی نتیجه مهم باشه ... مثل زندگی که عین مسابقه می مونه ... یه لحظه سهل انگاری و یا خروج از اصول آدم(چه درست چه غلط) می تونه نتیجه رو عوض کنه ... ما شیوه درست رو می دوننستیم چیه و برامون تمرین شده و جا افتاده بود ولی فقط یک لحظه بازی احساسی و فراموشی نکته ای که نقطه ضعفمون بود کار رو تموم کرد ... لحظه به لحظه زندگی هم سرنوشت لحظه بعدی رو می سازه ....  و همین لحظه ها میشن عمر یکبار مصرف ما ...

پیروزمندان فاتحان لحظه هایند

وشکوه زندگی را در کام فرصت ها می جویند.

بسان همه ی آدمیان

آری از شکست می ترسند.

اما عنان خویش به وحشت نمی سپارند.

فاتحان هرگز به نام نومیدی

پای خویش وا پس نمی کشند.

فاتحان مفهوم شگفت انعطاف را خوب می دانند.

و خوب می دانند که پیوسته راهی دیگر هست ,

و جانشان همواره آمیخته شوقی ست به آزمون تمامی راه های زندگی.

فاتحان می دانند که پا بر قله ی تکامل ندارند.

در آیینه ی صداقت به حرمت

ضعف خود را نظاره می کنند.

و آنگاه با تمام نیروی خویش

گام های تعالی را استحکام می بخشند.

فاتحان به زمین می افتند اما بر زمین نمی مانند.

فاتحان می دانند که نه سرنوشت ,شرنگ تلخ شکست به کامشان می ریزد

و نه بخت ,جام پیروزی در کفشان می نهد.

فاتحان همیشه گناه خطا های خویش را بر دوش می گیرند.,

در اندیشه های خویش ساختن را جستجو می کنند

و در دل هر چیز ,دست به سوی خوبی ها می گشایند.

و دستانشان ایجاز بهار است,

که به یمنش زردترین ساقه ها بارور می شود و به گل می نشیند.

فاتحان به راهی که بر می گزینند مومنند.

سخت و ناهموار شاید

و به چشم دیگران ,بی سرانجام و ناگوار.

فاتحان واژه صبر را می شناسند.

آنها میدانند که : ارزش هر چیزی به عمریست که درآن صرف می کنی ... 

 

پی نوشت مهم : امروز نه تا فیلم خوشگل کارتونی خریدم تا بشینیم با هم ببینیم و کیف کنیم .... گربه گارفیلد ۲ - سیندرلا ۳ - دسپرو- ماداگاسکار ۲ و ... کلی خوش بگذره ها

من اینطور فکر می کنم ... اینطور درک می کنم ... این شکلی می فهمم که تا سرم از شراب نابی از خواستن با دستان فهیم یک فرشته زیبا و تمام عیار گرم می شه مستانه و بی هوا ... رهای رها خوندن و ساز زدن تمام درک بودنمه ... هر لحظه گفتن و فریاد کردن و یا حتی یک زمزمه آرام هم آرامم نمی کند ... با این وجود هرچه رسواتر مانا تر ... یک اطمینان قلبی از جاودانگی و آرامش ... یک مستی ابدی ...


 من خنده ام می گیرد تا نمایش مسخره سیاسی امروزها رو می بینم ... بله گرایش های سیاسی مورد علاقه ام هرچند که گاها کوچک و یا ایده آل هست این روزها دچار غش شده و فشار ناجوانمردانه ای رو از تعصب و بی تعصبی و دروغ و حقیقت می خورد ولی تا می بینم اکثریت خاموش این جامعه این شکلی کبکانه زیست می کنند ... منفعل و ظلم پذیر .... اینجا نمی خواهم سیاسی بنویسم چنانچه تا امروز هم ننوشتم ... اینجا خیلی پاک تر از این یاد ملول و خسته است ... فقط شعری را می نویسم تا هر بار باز بخوانم و از یاد نبرم ... تا روز موعود که بدان امید بسته ام ... روزی که خواهد آمد ... 


هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب،
بردولت آشیان شما نیز بگذرد.

باد خزان نکبت ایام، ناگهان،

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد.

آب اجل که هست گلوگیر خاص وعام،
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد.

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز،
این تیزی سنان شما نیز بگذرد.

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد،
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد.

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت،
این عو عو سگان شما نیز بگذرد.

آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست،
گرد سم خران شما نیز بگذرد.

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت،
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد.

زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت،
ناچار کاروان شما نیز بگذرد.

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن،
تاًثیر اختران شما نیز بگذرد.

این نوبت از کسان، به شما ناکسان رسید،
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد.

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان،
بعد از دو روز، از آن شما نیز بگذرد.

بر تیر جورتان، ز تحمل سپر کنم،
تا سختی کمان شما نیز بگذرد. 

 

* سیف فرغانی از شاعران سبک عراقی قرن هفتم و هشتم هجری و معاصر سعدی، اهل معنی، مدح گریز و بسیار گمنام است. تا آنجا که دکتر ذبیح الله صفا می‌گوید: "در هیچ‌یک از تذکره‌ها و ماخذهایی که توانسته‌ام به آن‌ها مراجعه کنم نام و اثری ازاین شاعر توانا ندیدم. با آن‌که او مقامی بلند در بیان حقایق عرفانی داشته وبه یقین از پیشوایان خانقاهی بوده است." علت اصلی گمنام ماندن سیف فرغانی را زندگانی در شهر کوچک" آق سرای" می دانند. نکته قابل توجه در زندگی وی دربار گریزی اوست و توجه خاص‌اش به علم و معرفت. سیف زبانی تلخ و گزنده دارد و در میان شاعران صوفی و خانقاهی از جمله نادر شاعرانی است که هم در مورد مسائل درونی و خویشتن‌اش شعر گفته و هم شاعری برون‌گرا و اجتماعی بوده است. معروف‌ترین قصیده‌ی سیف "هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد" است که شاعر به جرم سرودن این شعر، به دست مغولان کشته شد.

همچو عطر پاک گلها...

 یک ساعتی هست از سر کار اومدم ... دلم به کاری نمیره .... خونه تنهام ... خوابم نمی برد ... دلم انگار تنگ است... دلشوره سمینارم هست اما این آزارم نمی دهد ... خوب می فهمم دلیل دلتنگی ام را ... تو ... از دیشب که تو را در آغوش کشیدم و با تمام هستی ام بوئیدمت تا حالا نیمروزی بیشتر نیست ... ولی دل تنگت شده ام ... میدانی؟ ... مسائل روزمره مثل اداره .. دانشگاه .. سختی ها و شیرینی هاش برای من موضوعاتی واقعا فرعی و البته قابل اعتنا هستن ... بیشتر شبیه یک تشریفات ... بود و نبودشون خیلی دلم رو خوشحال نمی کنن یا خیلی سراسیمه نمی شوم ... بودن در کنار تو داشتن همیشگی دستان تو در دستام ... وقتی مادام عطر بودن تو سرمستم می کند دلیل امن دلم هستن ... من دلم می خواد این چند ماه و این ترم هم گذر کنه تا با تموم شدن درسام برای همیشه در کنار تو باشم ...  

بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم  

تا بلرزد زیر باروان سیمینت تنم 

چهره زیبای خود را از رخ من وا مگیر 

جز به آغوش چمن یا دامن من جا مگیر  

 

مدام یه نفس می بویمت ... دلم سیر نمی شود بانو... دلم اینجاست که امن است ... تو ... فرشته من ... تمام ثروت من ... همه وجودم .... چه خوب بیقرارم می کنی و چه خوب آرام ... 

راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من 

جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من   

 

باز آلبوم آتلیه مان را شروع به دیدن می کنم ... ته دلم شوقی جوشان غلیان می کند ... من خیلی فکر کرده ام ... به این که چطور خدا تو را به من داد و چطور قدر دان او و فرشته او باشم؟ 

من تو را تا بیکران ها ها 

من تو را کهکشان ها ها 

از زمین تا آسمانها دوست دارم ... می پرستم 

من تو رت همچون اهورا 

من تو را همچون مسیحا 

همچو عطر پاک گلها دوست دارم ... می پرستم   

 

بانوی زیبا و مهربانم ... صبر و شکیبایی ات ... متانت و فهم دوست داشتنی ات ... قلب مهربان و با خدایت ... پاکی و نجابت و اعتمادت ... گذشت و فداکاری ات  و.. و.. این همه را چگونه شکر گزار باشم؟

من تو را با هستی خود با وجودم 

عاشم با خون خود ... با تار و پودم 

من تو را با لحظه های انتظارم 

عاشقم با این نگاه بی قرارم 

من تو را همچون پرستو 

یاسمن ها ... نسترن ها 

من تو را با آنچه هستی دوست دارم ... می پرستم  

 آماده می شم عصر پیشت باشم ....