این روزها در کنار همه شادی هایش ... که حقیقتا این روزها را هیچ وقت به خواب هم نمی دیدم! ... عمدا خودم را به چالشی می کشم ... شاید از ترس از دست دادن این روزها!! ... به دنبال تبیین اصول و بنیانی میگردم تا گرداگردش هر لحظه بیشتر زندگی کنیم ... بیشتر احساس زنده بودن و عاشقی بکنیم ... ما ایده هامون رو با قدرت هرچه بیشتر برای هم تشریح کردیم و نگاه طرف مقابل رو پردازش کردیم ... من خوب می دونم چه اتفاق خوبی برای ما افتاده ... برای ما همه چیز درست هست ... همه چیز ... دو فکر همسو ... دو قلب با یک خاستگاه .... اما چیزی که می خواهم بگویم راههایی هست تا از آفات و انحراف های این اتفاق بزرگ جلوگیری کند ... من عظمت این روزها را خوب می فهمم ... و مراقبت از آنها و فراهم آوردن ملزوماتی که هر لحظه ما  بالنده تر و پویا تر شود را بسیار مهم و حیاتی می دونم .... البته ایمان .. پاکی .. نجابت ...فهم و عشق بزرگی که داری دلم را امن خیالم را راحت کرده .... ما دلایل خوب مشترک و محکمی برای زندگی داریم .... من ایمان دارم دنیا را با تمام خوبی ها و سختی هایش پذیرفته ایم و بستری برای برکت و عشق و خوشبختی برای ما فراهم است ... مادامی که سادگی.. صبوری و تمام عشقمون رو مراقبت کنیم ...

من امشب بعد از جدایی از تو فقط این ترانه را گوش دادم ... زمزمه کردم ...  و می نویسیم:

 

بیا بنویسیم روی خاک - رو درخت - رو پر پرنده - رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ - روی آّب -توی دفتر موج - رو دریا

بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه است

مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینه است

با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست

اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست

با صدام میام . همه جا تو رو مینویسم 

 

 روی اینه ی گریه هام گونه های خیسم   

 

 ای که معنیه اسم تو آسمون پاکی  

 

ریشه ی صدام نبض عشق زیره پوست خاکی
 

توی خواب خاک - ریشه ها - موسم شکفتن 

 

هم صدای من می خونن وقت از تو گفتن 

 

چشم بسته ام رو تو بیا به سپیده وا کن 

 

با ترانه نفس هات باغچه رو صدا کن  

 

بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه است

مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینه است

با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست

اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست

با صدام میام . همه جا تو رو مینویسم 

.....

 

 روی اینه ی گریه هام گونه های خیسم   

امروزماموریت هم تمام شد ... همه چیز خوب بود جز این که تو نبودی ... و احساس دوری از تو گاهی بغضی می شد ... پنجره هتل رو به گنبد و بارگاه امام رضا باز می شد ... شب اول نشستم توی پنجره ... رو به حرم ... حال و هوای خاصی داشتم ... از خدای خودم در حضور او خواستم تا همیشه سلامت و شاد و راضی باشی ...  

از فردا باید باقیمانده کارهامون رو دوتایی انجام بدیم ... چیزی تا آخرین یکشنبه دوست داشتنی سال نمونده .... تو دل نگرون کارهایی ... می خواهی از من پنهان کنی ... اما نمی توانی! ... مگر من توانسته ام از تو حرف و احساسم را پنهان کنم؟ ... امشب بازم کنار زنده رود وقتی سکوتمون را به هیاهوی مرغای مهاجر سفید بخشیده بودیم فهمیدم چقدر دلم آروم شده ... با داشتن تو چقدر دلم مطمئن و ذهنم سرشار شده ... من همانگونه که دوست داشتم عاشق شدم ... و تو ... فرشته زیبایم ... با مهربانی و گذشت و صبر و متانتت تمام قلب مرا فتح کردی ....  

با تو احساس می کنم بزرگتر شدم ... کامل تر ... آرام تر و مطمئن تر ....  

 

پ.ن:من دلم بهار می خواد ... هرچند هم می خوام این روزا زود بگذره و هم می خوام حالا حالا ها تمام نشه .... 

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفتست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
از ناوک مژگان چو دوصد تیر پرانی
بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با عشق بشویم
با حال نزارم ... باحال نزارم
برخیز که داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی
خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی
تا سجده گذارم... تاسجده گذارم
گر بوی تورا باد به منزل برساند
جانم برهاند
ورنه ز وجودم اثری هیچ نماند
جز گرد و غبارم... جز گرد و غبارم

آخرین پروژه این ترم هم با بالغ بر ۱۵ ساعت کار مداوم تمام شد ... تا دقیقه ۹۰ قرار بر اینه که فردا به مدت چند روز! برم مشهد ماموریت .... من هم دل تنگت می شوم ولی ....  امشب باز هم در کنار تو در هوای بارون زده کنار زنده رود شب قشنگی بود ....  

وقتی برگردم ... فارغ و رها بیشتر و بیشتر با هم خواهیم بود .... 

چقدر دلم برای نوشتن هم تنگ شده .... 

 

ای که بی تو خودمو 

تک و تنها می بینم 

هرجا که پا می زارم 

تو رو اونجا می بینم ....

تا فردا

فکر می کنم حالا بعد از زمانی طولانی وقت آن رسیده تا کمی به خودم استراحت بدم! امروز آخرین امتحان هم به سلامت گذشت و من یک ترم از فوق لیسانسم رو گذروندم ... کی فکر می کردم روزی اینجا باشم؟  

برکت وجود تو در زندگی من کم کم خوبی ها رو به زنگی من آورد ... تو تا آمدی زندگی خسته و روح فرسوده ام کم کم جان گرفت ... رها شد ... تو ... پاک معصوم من ... دستانت ایجاز بهار دارد ... 

 

هیچ وقت آن روز گزم تابستانی را فراموش نمی کنم ... روزی که فهمیدم خواستن و بی قراری واقعی چیست ...  

 

برای اینجا حرفهای نا نوشته ام مانده است ... امروز روز سختی بود ... فردا آغاز دوباره قشنگیست ...