صبح دل انگیزیه ... همین خواب شبانه کافیه تا برای یک روز پر مشغله دیگه آماده باشم .... این روزها نمی فهمم می روند و کی روز جدید می آید ... دیروز تو را هم مثل همیشه درگیر کار خودم کردم ... با این که می دانستم برای جایی از زندگیمان نذر روزه کرده ای و به جا می آوری ...  

گاهی دلم می خواد این روزها خیلی خیلی زود می رفتن و من و تو بی مشغله فقط برای گفتن از هم ساعت هامون رو می گذروندیم ... 

فکر نمی کنم شرایط فعلی ام را قبلا تجربه کرده باشم ... کار و درس ... هر دو پر حجم و تمنا بودن با تو بعضی وقتا درس یا کار اون رو به تعویق می اندازن و من سخت دلم میگیرد و ... 

 

خیلی خوشحالم که تو هم می نویسی ... این یعنی یک زاویه دید دوطرفه جدید توی زندگی ما ... بله ما هرلحظه و در هز حالتی حرف دلمون رو به زبون می یاریم ... در مقابل هم پوششی نداریم ... ولی باز هم نوشتن این دنیای مجازی خوب و دوست داشتنیه ... خوشحالم که اینجا هم تنها نیستم ... هرچند همیشه بوده ای 

 

جمعه روز خوبی بود ... چهره هایی که خاطرات روزهای خوب رو برات زنده می کردن و خوشحالی از احساس زنده بودن در خاطر خاطره ها ... در این میان من در کنار تو احساس آرامش و شادی بی اندازه ای داشتم ... 

 

وقت تمام! انگار....  اگه دیر برسم از سرویس خان داداش!! جا می مونم ....  

 

برای شروع یه روز جدید خدایا به امید تو 

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

به به ...مبارک باشه وبلاگ همسر جان شما...به سلامتی..اقا این عکسه خیلی باحال بود منو برد به جوونیام..الان شما دو تا کجایید اونوقت؟؟؟؟

معلومه دیگه اون وسطا یه زوج خوشتیپ خوشبخت بیشتر نایستاده دیگه :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد