پائیز مهربان!

بالاخره پائیز اومد ... فصلی که برای من شروعش مثل شروع بهار مهمه ... فصل بودن .. فصل به خود رسیدن ... فصلی که بیشتر از هروقت منتظر بارون می مونم و غروباش که دل های گرفته رو نوازش می کنه ... پائیز و روزهای قشنگش .... مهربانترین فصل سال ... بخشنده تر از بهار ...

زندگی یعنی انتظار پائیز ...

زردبرگی بیتاب می دهد دست رفاقت با باد ... بی ریا ،خوش خوشک،خش خشک می رود از یاد ... و چه زیباست! ....

امروز قبل از ظهر رفتم باغ ... نمی دونم به خاطر کهولت درختای بلند چنار باغمون هست که از اواسط شهریور برگ ریزونشون شروع می شه یا عمدا می خوان برای من پائیز با شکوه تمام شروع بشه!!

چنگک رو برداشتم دور تا دور باغ برگهای زرد رو جمع کردم ... یه تپه ای از برگ جمع شد ... بیلچه رو برداشتم و تمام باغچه ها رو هرس کردم ...  آب استخر رو خالی کردم ... دور تا دور باغ رو با شیلنگ و فشار آب شستم ... آب روی سر و روی درختا ریختم ... طفلکی ها انگار بارون اومده باشه سرشون رو آورده بودن بالا .... طراوت خاصی گرفته بود ... دم دمای غروب هوا کاملا پائیزی بود ... برگهای زرد و خشک رو ته باغ آتیش زدم ... چقد خالصانه با دنیا خداحافظی می کردن ... می گفتن به درختا بگو ما می ریم تا جا برای جوانه های تازه و سبز بهاری باز بشه ... تا اردیبهشت که می شه سبز خوشگلتون همه رو به ستایش مجبور کنه ... می گفتن به درختا بگم مراقب خودشون باشن! ....

بابا اینا عصر اومدن ... بوی دود همه جونم رو برداشته بود ... یه افطار خوب و با صفا با کسایی که همه دارایی من هستن ... می شه مثل یه تیکه بهشت ....  وقت اذان نماز خیلی چسبید ....نمی دونم برنامه امشب ماه محبوب شبکه 3 رو دیدین؟ با این که تلویزیون 15 قدیمی باغ یه کمی تصویرش نامیزون بود ولی امشب وسیله ای شد تا کلی عشق کنم ... این برنامه یه مهمون داشت به نام حمید که دوباره به زندگی برگشته بود .... عشق می کردم وقتی از پدر مادرش حرف می زد ... از معامله با خدا ... از عشقی که خدا بهش داده بود در ازای گرفتن عشق یه دختر  .... از آرامش و ایمان و اطمینانش کیف کردم ....دلم پر کشید وقتی در مورد مادر مرحومش ازش پرسید و بغض عاشقانش که منم بغض کردم ... اگه ندیدین تکرارشو حتما ببینین .... از معدود برنامه های به درد بخور تلویزیون بود...

بعد از افطار با بابا زیر آلاچیق نشستیم گپ زدن و یه کم قلیون کشیدیم ... درباره بازی دیروز چلسی و منچستر بحث کارشناسی کردیم!  و بعد کشید به سوژه های وطنی .... که همیشه به کری ختم می شه ....

اگه حتی دیشب شب قدر هم نبود و یا  حتی اگه خدا دعا هام رو زیر سبیلی رد کرده باشه! اما خوبیش اینه که بیشتر احساس آرامش و اطمینان می کنم ... و قشنگی های زندگی برام پر رنگ تر می شن ....

خدایا من هیچی نمی خوام بگم ... چون زبان تشکر ندارم ... همین که تو می دونی کافیه ...

چند وقتیه آرپیج اسلو این شعر قشنگ از قمیشی رو سعی می کنم در بیارم ... خب آره قرار بود با خودم روراست باشم ... نمی خوام قسمتی از احساس های روزانه ام (که مهم و مانا هستن)  رو اینجا ننویسم ... اما ... باز می خوام مثبت بهش فکر کنم .... چقدر خوبه که اینقد مطمئن و راستقدم هستم ... خدایا ممنون که اگه عشقی دادی در مقابل همه جفا ها هر روز قلبم رو مطمئن تر کردی و سکوتی تا تحمل و صبرم رو زیاد کنه ...

وقتی دستام خالی باشه .... وقتی باشم عاشق تو

غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو

دلمو از مال دنیا .... به تو هدیه داده بودم

با تمام بی پناهی به تو تکیه داده بودم

هر بلایی سرم اومد .....همه زجری که کشیدم

همه رو به جون خریدم ولی از تو نبریدم

هرجا بودم با تو بودم ....هر جا رفتم تو رو دیدم

تو سبک شدن تو رویا همه جا به تو رسیدم

اگه احساسمو کشتی ...اگه از یاد منو بردی

اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی

بدون اینو که دل من .....شده جادو به طلسمت

یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت...
نظرات 1 + ارسال نظر
خاطره دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ب.ظ http://www.khaterate-khatere.blogsky.com/

نمی دونم چرا اما حس کردم این پستتون غمگینه!
هست؟
منم عاشق پاییزم.
امشب می خواستم بازم بنویسم.اما خوابم میاد.
شب به خیر آدما.

چرا غمگین بود ....
غمی که ارزش نگه داشتن رو نداشت .... دیگه تقریبا داره محو می شه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد