چه بی رحمانه زیبایی!

 نشسته ام تمام اتفاقات این چند وقت را مرور می کنم ... برنامه های فردا تا دو هفته آینده رو به ذهنم می یارم ... دو هفته دیگه ترم دوم هم تمام می شه و فقط ۶ واحد تئوری و یک تز می مونه ... امروز امتحان پایان ترم دانشجوهام هم بوده .... ایمیل هاشون رو چک می کنم و پروژه هایی که فرستادن .... برنامه های اداره رو هم جمع و جور می کنم .... ظاهرا همه چی مرتبه اما ....  

 

دلم آرام نمی گیرد ... عطر موهایت را می خواهد .... خوب مهربانم .... چشمانم را می بندم و تو را می بینم ....خوابیده ای ... یک خواب فیروزه ای ....

 

شب از مهتاب سر می ره 

تمام ماه تو آبه 

شبیه عکس یک رویاست 

تو خوابیدی جهان خوابه 

زمین دور تو می گرده 

زمان دست تو افتاده 

تماشا کن  

سکوت تو عجب عمقی به شب داده  

تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی 

شب از جایی شروع می شه که تو چشماتو می بندی   

  

یه گوشه ای آرام می شینم ... به چهره معصوم و زیبایت که زیر نور ماه بالاتر از زیباییست زل می زنم ... پر از اشتیاق بودن می شوم .... دلم امن و قلبم آرام می شود ... انگار آخر دنیا را یافته ام ....   

تو را آغوش میگیرم  

تنم سر ریز رویا شه 

جهان قدر یه لالایی توی آغوش من جا شه 

تو را آغوش می گیرم  

هوا تاریک تر می شه 

خدا از دستهای تو به من نزدیک تر می شه 

تمام خونه پر می شه از این تصویر رویایی 

تماشا کن .... تماشاکن! 

چه بیرحمانه زیبایی ....