من فکر می کنم خداوند دنیایی آفریده پر از شادی و خوبی و پاکی ... اگه جایی ما احساس ناراحتی می کنیم به خاطر اینه که جایی نظمی رو به هم ریختیم و یا چیزی رو از سرجای خودش جابه جا کردیم ... نه نه ... منظورم این نیست که خدا همه چیز رو ثابت و معلوم آفریده باشه ... منظورم ذات و فطرت هر چیزیه که باید سمت هدف و خواسته خودش باشه ...انتخاب راه ... هر راه سالم و روشنی که به مقصد برسد در اختیار ما آدمهاست ... و لذت انتخاب این راه هرچه منطبق بر ذات و خواسته ما باشه تمام لذت زندگی رو تشکیل می ده ....

این روزها بیشتر مومن به کوچکی خودم و بزرگی خدایم هستم ... شاید ذره ای از حکمت اتفاقاتی که برای من افتاده رو می تونم درک کنم ... و می فهمم چقدر کوچک می بینیم گاهی ما آدم ها ... چه ظرف کوچکی می شویم برای درک حقیقت و کاش همیشه بهتر رو می شناختیم تا در انتخاب ها و اعتقادمون اینقدر بیهوده نمی رنجیدیم و نمی رنجاندیم ....

زندگی حقیقی این روزهایم را خیلی دوست دارم ... دوباره شاملو می خوانم و دوباره حافظ ... صدایم دوباره جان گرفته ... فکر می کنم هیچ وقت اینقدر خوب آواز نمی خوانده ام! ... دست هایم به نرمی سیم های گیتار را نوازش می کند ... خستگی کار پر مشغله ام را هم دوست دارم ....این روزها فکر می کنم نماز هایم دلچسب و کامل شده است ... کاستی ها و حد توانم را خوب می توانم تخمین بزنم و آنچه را لازم است جسارت می کنم و آچه را باید قناعت .... ودل .... آرام و راضیست ... بعد از این همه روز و دقیقه از زندگی .... چه خوب که دوباره دانشجو شدم و تو مرا دلگرم کردی  ....دوباره زاز دانشجو بودن احساس خیلی خوبی دارم ... دلم برای یاد گرفتن و یاد دادن می تپه .... این روزها هم غم می تواند بیاید اما نمی تواند بماند .... یا از ریشه حل می شود یا قابل اعتنا نیست ، این را می فهمد و می رود ....

 کاش زودتر از اینها می آمدی  فرشته پاک و معصوم من ...از سالهایی دور ... برای روزهایی که تو را نداشته ام افسوس می خورم و قدر این روزهای را برای بودن با تو تا ابد می دانم ....

  

مرا تو

بی سببی،

نیستی.

براستی صلت کدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره باران جواب کدام سلامی

به آفتاب از دریچه ی خورشید؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد.

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!....