یک دوستت دارم آرام !

وقتی دوباره نوشتن رو اینجا شروع کردم نمی تونستم این روزها رو به کیفیتی حتی نزدیک به چیزی که هست تصور کنم ... تنها میدونستم باید بیشتر و بیشتر خودم و خدای خودمو بشناسم و بای آینده ای واقعی آماده باشم! ... خوب می دونستم که چیزی در حال اتفاق هست که همه لحظه ها را دگرگون می کنه ... خیلی با خودم جنگیدم تا خودم رو پیدا کنم ... دلم رو از بدی ها پاک پاک کنم ... کینه هاشو آب کنم ... غصه هاشو خواب کنم ... تشویشش رو رها کنم و خوب به حرفش گوش بدم اونوقتی که صاف و زلال حرف خوب موندن و وا ندادن می زنه ... و تو ... بهترین بهانه برای این ها بودی ...  

این روزها به شکل واقعی زندگی رو لمس می کنم ... خستگی های کار و بیشترش هم درس هست ... و دوری ناخواسته ای که گاها از تو دارم تا بتوانم درس ها رو جمع کنم که به حق سخت تر همه هست ... اما ... گاهی مثل امشب که فکر می کنم تو آرام و مطمئن به انتظار لحظه ها نشسته ای تا صبورانه لحظه های بودنمان را در کنار هم جشن بگیریم دلم قرص می شه ... تا یاد چشمانت می افتم ... یاد دستان مهربانت و هوای قلب پاک و معصومت را که می کنم چه خوب و پر صلابت احساس حقیقی زندگی در من جاری می شود ... 

امشب هم اسلایدهای این سمینار رو آماده کردم ... چه خوب برایم ترجمه کرده بودی ... راستی تو همه جا هم قوت قلبم بوده ای و هم عملا بهم کمک کرده ای ... گاهی به این فکر می کنم که در قبال این همه خوبی تو چه برایت آورده ام؟ ... می دانم باور می کنی وقتی می گویم دوستت دارم ... و برای تعالی و تکامل هردویمان هر آنچه لازم هست تلاش می کنم و یا صبورانه تحمل خواهم کرد ... 

برایم دعا کن و باز یاری ام ده تا این بیداری ام را هر لحظه پاسداری کنم و تا ابد برای آنچه استحقاقمان است مومن و پرتلاش بمانم ....  

تا زود که می آیم تا ببینم و ببویمت مراقب خودت باش ...