ایمان ، آگاهی دل است ، آن سوی دسترس اثبات ... "جبران"

می پرسی از صبوری ام ... سکوت می کنم...یاد صبوری چند ساله ام می افتم ... می فهمم برای تو آنچه را می خواهی دارم ... لبخند می زنم ... و تو پر از اطمینان خاطر می شوی ... 

می خواهی بدانی چه می خواهم... 

: صداقت ... نجابت ... وفاداری ... مهربانی و صبوری ... با اینها همه چیز دارم .... 

می خواهم بگویم چقدر برای مهربانی ات صبر کرده ام تا پیدا شوی ... می خواهم بپرسم دلیل مهربانی ات را ... شیرینی نگاه چشمان به رنگ عسل ات دلم را از شادی بی حصری مالامال میکند ... پس دوباره سکوت می کنم!... 

می پرسی : وقتی عصبانی می شوی چه می کنی؟!! ... دوباره فکر می کنم ... می خواهم هر آنچه هستم ..نه کم ، نه زیاد برایت بگویم ... اما هرچه فکر می کنم ... مگر روان عاشق هم مکدر می شود؟!! مگر عاشق هم شماطت می کند؟ دل عاشق پیشه ام را مرور می کنم ... : "نه من هیچ وقت از تو عصبانی نمی شوم ... خواهی فهمید ... هرچند حالا باور نکنی ... اگر از جایی دیگر هم به هم بریزم به اندازه کافی صبر می کنم ... تو باور می کنی؟... بازهم لبخند می زنی ... و می گویی باور می کنم ...  چشمانت از ایمانت برق می زند ... صداقت کلامت راه به هیچ تردیدی نمی دهد ... 

ومن ... دلم پر از شوق است ... دلم شور می زند! ... از آنچه باید برایت بیاورم و آنچه باید بمانم ...می گویی تنها صداقت ... راستی ... وفا و پایداری ام را می خواهی و من تمام دنیا را برای تو می خواهم ...

می خواهم  بدانی تو با نجابت و پاکی ات پاسخ دل همیشه صبور و ساکت و عاشقم بوده ای  ... یادم می آید به نوشته های نا خود آگاهم ... سالها پیش ... برایت می خوانم ....

آن بکر نجیب

آن نگاه غریب

آن بیکرانه خاستگاه لحظه های من کجاست؟

تا بگیرم پرده ای از او

و بگیم با دل پرسشگرم : آری!

خدایم از برایش در دل هرچیز پاسخی بنهاده است ...

می دانی؟ تو پاسخ مکرر پرسش های دلم هستی ...

باز هم با لبخند معصومانه نگاهت فرشته وار به من اطمینان می دهی که حرفم را باور کرده ای ... و من پر از ایمان می شوم ... دلم قرص می شود ....

می پرسی و می گویم ....  چه خوب می فهمی آنچه را می خواهم بگویم ... چیزی که به زودی به تو خواهم گفت ...

برای تو و خویش

چشمانی آرزو می کنم

که چراغ ها و نشانه ها را

در ظلماتمان

ببیند

گوشی که صداها و شناسه ها را

در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش ، روحی

که این همه را

در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی

که در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش

بیرون کشد

و بگذارد

از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم

.

.

مارگوت بیکل