برای خوبم

امروز تونستم کاری که از اول هفته توی اداره شروع کرده بودم رو تمام کنم ... خودم فکر می کردم بیشتر از دو هفته طول بکشه ولی چون خودمم توی ورود اطلاعات به سیستم و کنترل رکوردای ثبت شده به نیروهام کمک کردم زودتر به نتیجه رسیدیم ... بعد از ظهر شروع کردم به رنگ کردن نرده های ایوون و حیاط ... مامان نگران بود که حالا حالا ها تموم نمی شه ... برا همینم برای قرار گذاشتن احتیاط کرد! اما یک ساعت پیش تمام شد و فردا که من نیستم با خیال راحت دوباره قرار می زارن :دی 

مقاله این هفته آماده هست ... کد های مدلسازی هم آماده سنتز هستن ... همه چیز سرجاشه ... به جز .... به همین امروز ها فکر می کنم ...و به فردا ها ... به لحظه لحظه ای که در کنار تو... بودن رو تجربه می کنم ... و به روزهای سختی که باید از تو دور باشم ...  

فردا و پس فردا کلاسای خوبی دارم ... مراقب خودت باش ... نگرانی و دلواپسی هم نداریما ... شاد باشی مهربونم .... 

 

وقتی که نگاهم به نگاهت خیره می شه 

دوست دارم زمان بایسته واسه همیشه 

چشمامون ببندیم بریم تا ته رویا 

اونجایی که هیچوقت گلی پژمرده نمی شه 

هرچی غم داری از دل نازکت بگیرم 

اگه اشک از چشات جاری بشه برات بمیرم  

سر رو شونه هام بزاری و برات بخونم 

یاد تو و اسم تو باشه ورد زبونم ... مهربونم ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد